نقش بزرگ رخدادهای کوچک

این رویکرد در واکنش به تاریخ‌نگاری کلان، ساختارگرا و کمّی - به‌ویژه تاریخ اقتصادی مبتنی بر آمارهای کلان - پدید آمد. تاریخ خرد بر مطالعه واحدهای کوچک تمرکز دارد: یک فرد، یک خانواده، یک روستا، یک پرونده قضایی یا یک رخداد به‌ظاهر حاشیه‌ای.

عناصر ساختاری تاریخ خرد عبارت‌اند از:

  تمرکز بر جزئیات و موارد استثنایی

  بازسازی تجربه زیسته افراد عادی

  بی‌اعتمادی روایت‌های کلان و رسمی

  خوانش انتقادی اسناد آرشیوی

  پیوند میان امر خرد و ساختارهای کلان قدرت و اقتصاد

در تاریخ‌نگاری خرد، وقایع کوچک نه به‌عنوان نمونه‌ای آماری، بلکه به‌عنوان دریچه‌ای برای فهم سازوکارهای پیچیده اجتماعی و تاریخی به کار می‌آید و فهم می‌شود.

در دیگر نقاط جهان غرب نیز تاریخ‌دانان از رویکردهای سنت‌گرایانه جدا شدند: اندیشمندان پسااستعماری مانند ادوارد سعید به بررسی ماهیت روابط قدرتی پرداختند که استعمار را تداوم می‌بخشید؛ ‌هاوارد زین، کتاب تاثیرگذار تاریخ مردم ایالات متحده را منتشر کرد و جنبش «تاریخ کار جدید» به جای تمرکز بر تاریخ اتحادیه‌ها، بر تاریخ خود کارگران تمرکز داشت. 

بسیاری از این رویکردها ذیل عنوان «بازنگرانه» دسته‌بندی می‌شدند، زیرا در پی بازبینی نگاه سنتی به تاریخ بودند؛ نگاهی که غالبا از دیدگاه «پیروزمندان» نوشته می‌شد و حتی از ایده‌هایی چون «سرنوشت محتوم» حمایت می‌کرد.

البته این بدان معنا نیست که میکروتاریخ به‌عنوان یک رویکرد، مستلزم پایبندی به گرایش سیاسی خاصی یا همدلی با هر یک از جنبش‌های یادشده در تاریخ‌نگاری است. میکروتاریخ از آغاز ماهیتی غیرسیاسی داشت: ضد گرایش تاریخ‌نگاری سنتی بود که به توصیف تاریخ از طریق گزاره‌های کلی و فراگیر می‌پرداخت، درحالی‌که موارد فردی‌ای را نادیده می‌گرفت که این گزاره‌ها را نقض می‌کردند.

گرچه آثار بسیاری را می‌توان به‌صورت بازنگرانه میکروتاریخ نامید، یکی از نخستین نمونه‌ها که توسط تاریخ‌نگاری خودمعرفی‌شده به‌عنوان میکروتاریخ‌نگار نوشته شد، کتاب پنیر و کرم‌ها (۱۹۷۶) اثر گینزبورگ است. این اثر زندگی‌نامه آسیابانی از قرن شانزدهم به نام منوکیو را روایت می‌کند که سرانجام به‌سبب آموزه‌های دینی نامتعارفش به‌عنوان بدعت‌گذار سوزانده شد. گینزبورگ با بررسی زندگی یک فرد، به تاریخ آموزش، سواد و اندیشه‌ها می‌پردازد و نشان می‌دهد که منوکیو چگونه اندیشه‌هایش را شکل داد و از آنها دفاع کرد، و این اندیشه‌ها چگونه و چرا محکوم شدند؛ تا از این طریق جهان گسترده‌تر افکار و نگرش‌های قرن شانزدهم را بررسی کند.

مانند کار گینزبورگ، برخی میکروتاریخ‌ها بر یک فرد واحد تمرکز دارند، اما از زندگی‌نامه‌های متعارف متمایز می‌شوند، زیرا موضوع آنها افراد عادی هستند، نه چهره‌های برجسته سیاسی یا فرهنگی که معمولا محور تاریخ‌نگاری‌های «مردان بزرگ» قرار می‌گیرند. ازاین‌رو، میکروتاریخ‌هایی که بر افراد تمرکز دارند، اغلب با دغدغه‌های تاریخ اجتماعی همسو هستند؛ رویکردی که با نام‌هایی چون 

«تاریخ از پایین» یا «تاریخ مردم» نیز شناخته می‌شود؛ تاریخ‌هایی که دیدگاه افراد عادی یا حتی به‌حاشیه‌رانده‌شده را به‌جای رهبران مشهور در مرکز توجه قرار می‌دهند. در میان مورخان ایرانی می‌توان برخی چهره‌ها را به این جنبش نسبت داد.

منصوره اتحادیه از مهم‌ترین چهره‌های تاریخ اجتماعی ایران است که در بسیاری از آثارش به زندگی روزمره، خانواده‌ها، شبکه‌های خویشاوندی و مناسبات خرد قدرت در دوره قاجار می‌پردازد. تمرکز بر خانواده‌ها و افراد مشخص، استفاده گسترده از اسناد آرشیوی جزئی، پرهیز از روایت‌های کلان ایدئولوژیک و بازسازی تجربه زیسته زنان، تجار و درباریان درجه دوم از جمله خصایص کار اوست. افسانه نجم‌آبادی دیگر مورخی است که می‌توان او را به این جریان منسوب دانست. اگرچه او بیشتر در حوزه تاریخ فرهنگی و جنسیت شناخته می‌شود، اما روش کارش بسیار به تاریخ خرد نزدیک است. تمرکز بر جنسیت، میل و زندگی خصوصی، تحلیل پرونده‌ها، تصاویر، خاطرات و متون خاص، شکستن روایت‌های مسلط مدرنیته و تجدد از ویژگی‌های آثار اوست. احمد اشرف نیز به دلیل تمرکز بر طبقات اجتماعی، بررسی ساختارهای خرد در مناسبات قدرت و توجه به کنشگران غیرنخبه به تاریخ نگاری خرد نزدیک شده است. احمد سیف دیگر مورخی است که با استفاده از داده‌های خرد (قحطی و گزارش‌های محلی)، تمرکز بر فرودستان، و پیوند امر خرد با اقتصاد سیاسی کلان در مرز تاریخ خرد و تاریخ اقتصادی انتقادی قرار می‌گیرد.

احمد سیف بیش از هر چیز به‌عنوان پژوهشگر تاریخ اقتصادی ایران، به‌ویژه در دوره قاجار و پهلوی، شناخته می‌شود. آثار او به موضوعاتی چون ساختار مالکیت زمین، مناسبات ارباب - رعیتی، نقش دولت در بازتولید فقر، اقتصاد سیاسی قحطی‌ها و وابستگی ساختاری اقتصاد ایران می‌پردازد. ویژگی مهم تاریخ‌نگاری سیف، تمرکز او بر «سیاست‌زدایی از فقر» و نشان‌دادن این نکته است که فقر، عقب‌ماندگی و بحران‌های اقتصادی در ایران، نه اموری طبیعی یا فرهنگی، بلکه پیامد مناسبات مشخص قدرت، مالکیت و تصمیم‌های سیاسی‌اند. یکی از مهم‌ترین نقاط اشتراک سیف با تاریخ خرد، توجه او به گروه‌هایی است که در تاریخ‌نگاری رسمی ناپدید شده‌اند: دهقانان، کارگران، تهی‌دستان شهری، قربانیان قحطی و سیاست‌های اقتصادی. در بسیاری از نوشته‌های او، تاریخ نه از منظر دولت یا نخبگان سیاسی، بلکه از زاویه کسانی روایت می‌شود که پیامدهای تصمیم‌های کلان را بر  زندگی روزمره خود تجربه کرده‌اند.

این تمرکز بر «پایین» تاریخ، کاملا با روح تاریخ خرد همخوان است؛ جایی که تاریخ از حاشیه به مرکز آورده می‌شود. سیف در تحلیل‌های خود، به‌طور گسترده از گزارش‌های محلی، نامه‌ها، آمارهای ناقص و متناقض، اسناد مالی و اداری و روایت‌های پراکنده تاریخی، استفاده می‌کند. او اغلب از یک گزارش خاص یا یک داده ظاهرا کم‌اهمیت آغاز می‌کند و از خلال آن، سازوکارهای گسترده‌تر اقتصادی و سیاسی را آشکار می‌سازد. این روش، شباهت زیادی به شیوه گینزبورگ در پنیر و کرم‌ها دارد؛ جایی که یک پرونده جزئی به افق‌های وسیع نظری گره می‌خورد. تاریخ‌نگاری احمد سیف به‌طور بنیادین تاریخ‌نگاری رسمی دولت‌محور را به چالش می‌کشد. او روایت‌هایی را که فقر، قحطی یا عقب‌ماندگی را به «خشکسالی»، «فرهنگ»، یا «سرنوشت» نسبت می‌دهند، نقد می‌کند و نشان می‌دهد چگونه این روایت‌ها مسوولیت ساختارهای قدرت را پنهان می‌سازند. این رویکرد، با اصل محوری تاریخ خرد یعنی «بی‌اعتمادی به روایت مسلط» همسو است.

با وجود این هم‌پوشانی‌ها، تاریخ‌نگاری احمد سیف دقیقا در چارچوب تاریخ خرد اروپایی قرار نمی‌گیرد. تاریخ خرد کلاسیک معمولا از تعمیم‌های سریع پرهیز می‌کند و بر پیچیدگی، ابهام و چندصدایی تاکید دارد. در مقابل، سیف اغلب تحلیل‌های خود را در چارچوب اقتصاد سیاسی و نقد ساختارهای کلان (دولت، سرمایه و مناسبات مالکیت) سامان می‌دهد. به‌عبارت دیگر، امر خرد در آثار او اغلب به‌سرعت به امر کلان پیوند می‌خورد. تاریخ خرد، دست‌کم در نسخه ایتالیایی آن، مدعی نوعی احتیاط نظری و پرهیز از روایت‌های کلان ایدئولوژیک است. 

درحالی‌که احمد سیف آشکارا در سنت تاریخ‌نگاری انتقادی و چپ قرار می‌گیرد و هدف او صرفا توصیف نیست، بلکه افشای سازوکارهای ستم اقتصادی و طبقاتی است. یکی از ویژگی‌های برجسته تاریخ خرد، استفاده از روایت داستان‌گونه و بازسازی زندگی فردی خاص است. 

در آثار سیف، کمتر با روایت زندگی یک فرد مشخص مواجهیم؛ تمرکز او بیشتر بر گروه‌ها، الگوها و روندهاست، هرچند این روندها از داده‌های خرد تغذیه می‌شوند. با درنظرگرفتن شباهت‌ها و تفاوت‌ها، می‌توان تاریخ‌نگاری احمد سیف را نوعی تاریخ خردِ انتقادی یا تاریخ خردِ ساختارمحور دانست.  او از جزئیات، داده‌های محلی و تجربه‌های حاشیه‌ای آغاز می‌کند، اما آنها را در خلأ رها نمی‌کند؛ بلکه پیوندشان می‌زند به اقتصاد جهانی، منطق سرمایه‌داری پیرامونی، نقش دولت استبدادی و سازوکارهای بازتولید نابرابری.

سیف طی یکی از مقالاتش با ارجاع به گزارش حاج سیاح می‌نویسد: حاج سیاح در اطراف تربت حیدریه در دهی از وضع حاکم می‌‌پرسد، به او جواب می‌‌دهند: «حکام، مالک جان و عیال و مال مردم‌اند. مثلی مشهور است - دستی که حاکم بریده دیه ندارد. کاش تنها حاکم بودند. نایب‌‌الحکومه،‌ منشی‌‌باشی، فراش‌‌باشی، پیشخدمت‌باشی، تفنگ‌دارباشی، میرآخور،  حکیم‌‌باشی، داروغه، پاکار، کدخدا، هر یک هرچه بکنند جلوگیر ندارند. وای به‌حال کسی که شکایت کند… آقا، غلام و بند‌ه‌‌ی زرخرید، بسیار بسیار حالش از ما بهتر است. این را مبالغه نمی‌گویم. دلیل دارم. زیرا بنده ملک یک نفر است او می‌‌داند باید به یک ‌نفر خدمت کند و آن یک نفر معاش او را داده، از جور دیگران حفظ می‌‌نماید. اما ما نمی‌‌دانیم ملک کیستیم و به کدام یک [‌باید] خدمت کنیم؟ حافظ ما کیست؟ کاش یک ترتیبی به این تعدیات می‌‌دادند که هم برای ما و هم برای ظالمان خوب بود. مثلا معین شود که در سال از آنچه ما تحصیل می‌‌کنیم چقدر  به حکام و هر یک از مامورین او بدهیم و می‌‌دانستیم یک یا دو نفر مثلا فراش یا کدخدا یا نوکر مالک، بر ما حکم‌فرماست و سالیانه چه خواهند برد، آن وقت ترتیبی می‌‌دادیم که باقی آنچه می‌‌برند معاش ما باشد و اطمینان داشتیم به ما می‌‌ماند. اما از بدبختی نمی‌‌دانیم امسال باید تحمیل چند نفر را بکشیم و چه خواهند خواست؟ آیا مایه‌‌  زندگانی به ما می‌‌ماند یا نه؟…»

 این گفتاورد و مشاهدات مشابه از سوی ناظران دیگر، تصویر مناسب و واقعی از ترکیب طبقاتی جامعه‌ ایران به دست می‌‌دهد که با دیدگاه مارکس در آنچه  او شیوه‌ تولید آسیایی خوانده است، هم‌خوانی دارد. یعنی در همین عبارت، به وضوح شما می‌‌توانید این طبقات انگلی را که به‌راستی باری بر دوش تولیدکنندگان مستقیم بوده‌‌اند مشاهده بکنید.

پس، روایت به این صورت درمی‌آید که در یک نظام آسیایی با زنجیره‌ای از «امتیازات» ریز و درشت روبه‌رو هستیم، که به دلایل گوناگون در اختیار گردانندگان بوروکراسی و یا «ساکنان ارشد» جماعات قرار می‌گیرد. با این همه، دشواری تحلیل و بررسی مناسبات اجتماعی از آن‌جا پیش می‌‌آید که در اغلب موارد این «امتیازات» ثباتی ندارند. یعنی اگر چه امروز هست ولی دلیلی ندارد، فردا هم باشد و به همین خاطر، عمده‌‌ترین مشخصه‌ی یک جامعه‌ی آسیایی این است که اشرافیت جاافتاده ندارد و همین خصلت برای درک فراگرد تحولات این جوامع بسیار اساسی است. خودکامگی «مالک اعظم» کنترل و محدود نمی‌‌شود. هر آن‌گاه که تغییری پیش بیاید، تغییر در ساختار نیست، بلکه، بازتولید همان ساختار قبلی است که مستبد و خودکامه‌ی دیگری بر تارک آن نشسته است (آن چه را که بعضی‌‌ها درایران تئوری دور تسلسل و یا کمی عامیانه‌‌تر «تکرار تاریخ» می‌‌نامند). و در اغلب موارد، آنچه به دنبالش می‌‌آید، بازتوزیع این امتیازات است. 

این شیوه‌‌ کار نه‌تنها مشخصه‌ انتقال قدرت از یک مستبد به مستبد دیگر است، بلکه وقتی که مساله‌ی تغییر سلسله نیز پیش می‌آید، همین روایت جاری است. فقدان اشرافیت جاافتاده به این ساختار تداوم می‌بخشد و در عین حال، در حوزه‌‌ فرهنگ اجتماعی باعث ریشه بستن و تعمیق فرهنگی غارتی می‌‌شود بی‌‌اعتقاد و ناباور به آینده و دائما گرفتار حال و آنچه‌‌هایی که در همین لحظه‌‌ی‌ اکنون هست، نه این که با کار و درایت بیشتر در فردا هم می‌‌تواند باشد. این فرهنگ به فردا اعتقاد ندارد و به‌همین خاطر نیز هست که اغلب مُسرف و تلف‌‌کننده نیز می‌‌شود. از سویی مازاد تولید ناچیز است و از سوی دیگر، مازاد تولید هم در فرآیند تولید به کار نمی‌‌افتد. نتیجه‌‌ی کار روشن است. کُندی سیر تحولات و دگرسانی‌‌های اقتصادی و کوچکی و حقارت تولید ملی در این جامعه. بی‌حقی همگانی جایی برای رشد در دیگر زمینه‌‌ها، مثلا قابلیت‌‌های فردی، باقی نمی‌گذارد. برای قرن‌‌های متمادی این ساختار می‌‌توانست بدون این‌که از اساس دگرگون شود، خود را بازتولید نماید - یعنی در قرون قدیم‌تر که هنوز سرمایه‌سالاری به‌عنوان یک نظام در هیچ کشوری قوام نیافته بود. با بیش و کم تفاوتی همه‌ی جوامع در کلیات شبیه یک‌دیگر بودند. ولی وقتی بریدگی جا می‌‌افتد، یعنی در شماری از کشورهای جهان نظام سرمایه‌سالاری پیدا می‌شود، و ازجمله تولید برای مبادله در بازار، به صورت اساس این نظام تازه درمی‌آید، کل ماجرا به صورت دیگری درمی‌‌آید.

مناسبات و ارتباطات گسترده و روزافزون جوامعی که شرایط داخلی مطلوبی ندارند، با جوامع متکامل‌‌تر، مکانیسم تعادل‌‌آفرین نظام آسیایی‌شان را درهم می‌‌ریزد. و از این زمانه‌ به بعد است که مشکلات و مصائب این جوامع به صورت مزمن درمی‌‌آید. ساختار آسیایی نه فقط از درون متلاشی نمی‌‌شود، بلکه کاملا متلاشی نمی‌‌شود. جماعت‌‌های خودکفا اما متحول می‌شوند – یعنی بخش به‌اصطلاح صنعتی‌‌اش منهدم می‌‌شود - ولی ساختار سیاسی خودکامه در جامعه به‌‌همان شکل و شمایل گذشته تداوم می‌‌یابد. درهم‌‌شکسته‌‌شدن خودکفایی این جماعت‌‌ها که نتیجه‌‌ی تحول عوامل درون‌ساختاری نیست به‌نوبه باعث پیدایش تنگناهای دیگری می‌‌شود. وحدت صنایع و بخش کشاورزی درهم‌‌می‌‌‌شکند (ازبین‌رفتن صنایع دستی در روستا، به‌خصوص صنایع بافندگی) ولی به جایش صنایع رشدیابنده در شهرها نمی‌‌نشیند. شهرها در این ساختار کماکان خصلت انگلی خود را حفظ می‌‌کنند. اگر چه از کیسه‌‌  ‌روستا زندگی می‌‌کنند ولی به روستا چیزی نمی‌‌دهند. بی‌‌رمق شدن تولید روستا در شرایط فقدان صنعت در شهرها  نه فقط عمده‌‌ترین وجه عقب‌‌ماندگی این جوامع است بلکه شمار هر روز افزون‌‌تری از جمعیت را به بیرون از ساختار پرتاب می‌‌کند. این مهاجران پرشمار نه‌فقط جان خویش بلکه قابلیت و توانایی خویش برای تولید مازاد را نیز از اقتصاد به‌در می‌‌برند. 

در همین راستاست که هر روزه‌ فشار بیش‌تری بر روستا وارد می‌‌آید، بدون این که امکاناتی برای تحمل این فشارهای بیشتر در اختیار روستا قرار بگیرد. همگانی شدن فقر پی‌‌آمد این مسیر تحولی است. همین جا این را هم اضافه بکنم که نکته‌‌ام این است که شرایط داخلی این جامعه در این راستا برای پیدایش مناسبات سرمایه‌‌داری متحول نشده بود ولی با تحولاتی که به‌خصوص در قرن نوزدهم در جهان اتفاق می‌‌افتد، به یک معنا ناچار می‌‌شویم بخش‌هایی از «سرمایه‌‌داری» را «وارد» بکنیم. و چون این وارد کردن در هیچ شرایطی نمی‌‌تواند کامل باشد درنتیجه، حتی وقتی در میانه‌ی قرن بیستم که به‌اصطلاح اقتصادمان «سرمایه‌‌داری» می‌‌شود،  این اقتصاد و جامعه‌ سرمایه‌داری ما، به یک اقتصاد فئودالی شباهت بیش‌تری دارد تا به سرمایه‌‌داری. کارگران ما بی‌‌شباهت به سرف‌‌ها نیستند که از حق و حقوق اجتماعی و سیاسی و… برخوردار نبودند و سرمایه‌‌داران هم در وجه عمده همانند اسلاف فئودال خود «رانت»خوارند. حاکمیت سیاسی هم که هم‌چنان قرون وسطایی باقی می‌‌ماند. به ویژه به زمانه‌‌ نظام سلطنتی.»

در این جا، سیف پلی می‌زند میان تاریخ خرد و تاریخ اقتصادی انتقادی. اهمیت احمد سیف در تاریخ‌نگاری معاصر ایران، دقیقا در همین تلفیق نهفته است. او نشان می‌دهد که تاریخ اقتصادی بدون توجه به تجربه زیسته انسان‌ها به انتزاع می‌لغزد و تاریخ اجتماعی بدون تحلیل ساختارهای قدرت، به توصیف صرف بدل می‌شود. از این منظر، آثار او امکان بومی‌سازی تاریخ خرد را در زمینه ایران فراهم می‌کنند؛ تاریخی که نه تقلید صرف از سنت اروپایی است و نه گرفتار روایت‌های کلان ایدئولوژیک.

تاریخ‌نگاری احمد سیف را می‌توان در گفت‌وگویی انتقادی با نظریه تاریخ خرد فهمید. او با تمرکز بر جزئیات، سوژه‌های فرودست و نقد روایت‌های رسمی، به روح تاریخ خرد نزدیک می‌شود، اما با پیوند دادن این جزئیات به تحلیل‌های کلان اقتصاد سیاسی، مسیر خاص خود را می‌سازد. تاریخ‌نگاری سیف یادآور این نکته اساسی است که تاریخ، اگر از پایین و از حاشیه روایت نشود، به ابزاری برای طبیعی‌سازی نابرابری بدل خواهد شد؛ و این دقیقا همان دغدغه‌ای است که تاریخ خرد، در بنیاد خود، بر آن استوار است.